عشق من و مهدي

مادر

شاید بار پنجم باشه مطالب را مینویسم و میپره ولی دلم میخواد حسم را ثبت کنم. حسی که شاید هیچوقت نشه تجربش کنم و نکردم. حس مادر شدنه که بعد از هربار پریدن نوشته هام بازم از رو نمیرم و تایپ میکنم بیفایدست خلاصش میکنم که امیدوارم تا ابد برات اینطوری از ته دلم زمان بذارم و تو هم قدرش را بدونی
11 ارديبهشت 1393

شب آخر

عزیزم کلی بعد از ظهر واست از حس امروزم گفتم که ثبت نشده. الان هم دوباره کلی تایپ کردمو پرید فکر کنم مجبورم هرچند جمله را توی یه مطلب بزنم الان ساعت نزدیک 2و نیم شب هست و من ساعت 6 باید برم بیمارستان ولی اصلا یه حسی نمیذاره خواب به چشمای من بیاد.اصلا یه حس وصف ناپذیریه.امیدوارم همه منتظرا این لحظات را بزودی تجربه کنند.. امیرمهبدم عزیز دلم ازینکه روز زمینی شدنت مصادف شده با اول ماه رجب و شب لیله الرغائب و تولد یکی از امامهامون امام محمد باقر واقعا بهت میبالم ...
11 ارديبهشت 1393

روز آخر

صبح پنجشنبه ساعت 6 صبح باید بیمارستان باشم ظهر مادرجون ع برامون کباب برگ درست کرد و عصر. هم خاله لیلا یه سوپ خوشمزه که همین که خوردی شروع کردی به شیرجه زدن مثل همیشه وای یهویی دلم گرفت ازینکه فردا تو دلم نیستی تا شاهد دست وپا زدنات باشم. دلم گرفت اگه تنها بودم گریم میگرفت ِِ... اصلا مهلت کار دیگه ای بجز جواب تلفن و پیام نداشتم از بس همه لطف داشتن بهت و التماس دعاااا. امیرمهبدم دلم میخواد با اومدنت خیلی از دعاهام برآورده بشه با معصومیتت دست خاله ها و فامیل خالی برنگرده آمینننننن
11 ارديبهشت 1393

لحظات پایانی

سلام .. عزیز دلم پنج شنبه و جمعه دلم میخواست بیام برات کامنت بذارم ولی سایت همش اخطار میداد و مادر هم که نمیذاره دست به گوشی بشم . چهارشنبه 4ام رفتم دکتر و بالاخره وقت سزارین گرفتم . خیلی دلم میخواست طبیعی به دنیا بیارمت تا اون لحظه اومدنت را حس کنم ولی باور کن استرسش اجازه نمیده بهم اما از خدا خواستم اگه میتونم طبیعی زایمان کنم تو این چند روز باقی مونده شرایطش فراهم بشه اگرنه که نه نمیخوام عزیزم شما آخرین 5شنبه و جمعه توی دل مامانی را گذروندی انشالا هفته دیگه این موقع کنارمی و حست میکنم . دلم میخواد صحیح و سالم باشی و ناز و تپلی و خوش اخلاق و خوش خنده ... دکتر واسم 11 اردیبهشت که مصادفه با تولد امام محمد باقر و اینکه بابا...
6 ارديبهشت 1393
1